شاعر : علیرضا خاکساری نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : غزل
شروع واقعه«اِنَّالرَّجُل لَیَهجُر»بود دهان طعنه پُراز ظلمت و تنفّـر بود نداشت در سر خود چشم دیدن حق را که لاعـلاج ترین درد اوتـکـبـّر بود
نبود غـیرحـسـد در دل خـدانـشـناس و شرک و جاهلیت میوهاش تمسخر بود
نـبــودمـسـتحـق نــاسـزا شـنـیـدنهـا کسیکه گفتۀ او مثل وحی درخوربود
شکـسته بود دلی ازعـناصرالابـرار سقیفهای که درانصاف سست عنصر بود
به پاس مـزدرسالت زدند فـاطمه را بهزعم لات وهبل بهترین تشکربود
نداشت فرق زیادی اگرکه با شمشیر غـلاف قـنفـذ وحـشی بیحـیا پُـربود
نبود عـلت قـتل حسن دوجـرعـۀ سم که قـاتـل پـسرش روضـۀ تحـیّـربود